انشا درباره بازی در یک روز بارانی

انشا صفحه 55 نگارش پنجم بازی در یک روز بارانی

دو سال گذشته که قحطی داشتیم باران و برفی در شهر ما وجود نداشت.

اما سال گذشه ، صبح که خانه بودیم و بعد از صبحانه ، آسمان مهمان ابرهای تیره بود.

پس از گذشت یکساعت چنان بارانی گرفت که همه ی جاده ها شبیه رودخانه شده بود.

به دوستانم زنگ زدم که نظرتون راجع به بازی در این هوای بارانی چطوره ؟

همه ی دوستان موافق بودن.

منتظر ماندیم که باران از شدتش کم شود.

همینکه شدت باران کم شد ، بدون اینکه مادرم متوجه شود از خانه زدم بیرون.

چون مادرم نمیذاشت که برم بیرون ، نگران بود که سرما میخورم.

با بچه ها گل کوچک بازی کردیم. دو تا دروازه ساختیم و بسم الله شروع کردیم بازی.

اول کمی سرد بود اما بعدش گرم شدیم و نزدیک به نیم ساعت زیر بارون فوتبال بازی کردیم.

بعد از اینکه کلی خسته شدیم و لباس هایمان اگر آنها را میچلوندی به اندازه دو تا بشکه آب داشتند ، بازی را تمام کردیم.

به خانه کردم و رفتم زیر دوش ، بعد از بیرون امدم کلی مادرم دعوام کرد.

اما واقعا یک روز به یاد ماندنی زیر بارون رو تجربه کردیم.

دوستان عزیزم ، لطفا انشاهاتون رو از طریق لینک بالای صفحه ( اپلود انشا ) برای ما بفرستید. همان مطلب را با نام خودتان در سایت منتشر میکنیم.

با تشکر

توجه توجه توجه

این مطلب کاملا اختصاصی بوده و هرگونه کپی برداری به هرنحوی از نظر ما اشکال دارد و حرام است