انشا ذهنی درباره عینک

admin آوریل 17, 2019 انشا, انشا عمومی, انشا پایه دهم, انشا پایه یازدهم ارسال دیدگاه 6,285 بازدید

انشا ذهنی درباره عینک

انشا ذهنی عینک نوشتن

انشا درباره عینک نوشتن پایه دهم

چشم هایم را که باز کردم؛ با دیدن دنیای کوچک اطرافم، دلم گرفت و هر چه که دقیق تر نگاهم را به اطراف دوست داشتنی ام دوختم. بیش تر از هارمونی رنگ ها دلم گرفت. آسمان انگار خون گریه کرده است. چشم های درشت و کشیده اش هنوز سرخ است و انگار از ابتدا تا انتها سرخ مانده است و سرخ می ماند. اشک های خون آلود آسمان روی زمین ریخته است. همه جا بوی خون می دهد و همه چیز خون آلود است. یکی تیره تر است و یکی روشن تر. بر روی یک درخت، خون ها خشک شده اند و تیره و بر روی بید مجنون، گویا خون ها می چکند. بوی تهوع آور رنگ قرمز را که شنیدم؛ خواستم پشتم را برگردانم تا شاید چیز دیگری سرخ نباشد. ولی، حیاط، ساختمان، ماشین ها، درخت ها و گل های باغچه و حتی آدم ها رنگشان سرخ است. یقین دارم که لباس هایم سرخ نیست، صورت و دست هایم سرخ نیست. آخر، چند دقیقه ی پیش، خودم را در آینه نظاره گر بودم. دست هایم را جلوی چشم هایم گرفتم. نه… این امکان ندارد، من این دنیای سرخ را نمی خواهم. بوی خون می دهد، بوی غریبی این رنگ ها مرا آزار می دهد، مرا می کشد. عینک خود را برداشتم و تازه فهمیدم خالق من توانا تر از هر نقاشی است که این دنیا را برایم با بهترین رنگ ها، رنگ آمیزی کرده است. خدای من راز رنگ ها را می داند.

نویسنده: آقا / خانم مخلوقی دبیرستان ام ابیها مشهد