انشا گفتگوی خورشید و ستاره
انشا با موضوع گفت و گوی خیالی خورشید و ستاره
ستاره : سلام خورشید . خوبی ؟
خورشید : سلام . آره خوبم . چه قدر زود آمدی ؟
ستاره : مگه نمی دونی توی فصل زمستون ، روزها کوتاه تره ؟
خورشید : آخ ! یادم رفته بود ؛ اما من کلی کار دارم باید زمین را برای اومدن بهار خانم آماده کنم.
ستاره: امشب یکی می شه به نفع تو .
خورشید : چه طور مگه ؟ اتفاقی افتاده؟
ستاره : اتفاق که نه ، ولی امشب می خواد باران بیاد؛ تو خوشحال نیستی ؟
خورشید : هم خوشحالم، هم ناراحت!
ستاره : چرا ؟
خورشید : این درسته که وقتی بارون بیاد دونه ها آب می خورند ، ولی امشب هوا خیلی سرده و ممکنه بارون تبدیل به برف بشه ، اون وقت کار من از روزهای دیگه سخت تر می شه .
ستاره : راست می گی ، حالا چکار کنیم؟
خورشید : فهمیدم ! من که دیگه باید برم ، اما یک فکری دارم.
ستاره : چه فکری ؟
خورشید : اگه میشه وقتی آقای باد اومد بهش بگو سعی کنه زودتر ابرا رو از اینجا ببره ، قبل از این که بخواد برف بیاد.
ستاره : چشم حتما میگم ؛ امیدوارم خوب بتونی بخوابی تا فردا همه جا رو برای اومدن بهار خانم آماده کنی.
انشا پایه یازدهم درباره گفتگوی خورشید و ستاره
انشا با موضوع گفتگوی ستاره و خورشید به صورت خیالی
گردآوری توسط: مرجع انشا ensha.org
منبع مطلب: سایت کودکانه
اخطار:
کپی برداری از مطالب “مرجع انشا” در سایت ها و وبلاگ ها ممنوع می باشد در صورت مشاهده مراتب به سایت ساماندهی و همچنین به DMCA Report از طریق گوگل گزارش داده خواهد شد. استفاده در مدارس و مکان های آموزشی هیچ مانعی ندارد.