سوال روز :ایران چند سال تاریخ و تمدن دارد؟

حکایت مردی را چشم درد خواست نگارش هشتم صفحه 36

حکایت مردی را چشم درد خواست نگارش هشتم صفحه 36

حکایت صفحه 36 هشتم مردی را چشم درد خواست پیش بیطار رفت که دوا کن

 

 

حکایت :

مردی را چشم درد خواست ، پیش بیطار ( دام پزشک ) رفت که دوا کن.

بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد در دیده او کشید و کور شد.

حکومت (شکایت) به داور بردند.

گفت : بر او هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.

بازنویسی دیگری از این حکایت / لطفا اینجا را کلیک نمایید

بازنویسی :

مردی چشم درد بسیار دردناکی گرفت و فورا نزد دامپزشکی که در آن شهر بود رفت و گفت که ای دکتر چشم هایش را درمان کن.

دام پزشک قطره ای را که در چشم اسب های خودش میریخت در چشم این شخص ریخت و مرد کور شد.

مرد به پیش قاضی رفت و از دام پزشک شکایت کرد.

قاضی گفت : بر این دامپزشک هیچ شکایت و تاوانی و مجازاتی نیست.

زیرا اگر تو خر یا حیوان نبودی برای درمان درد چشمانت به پیش دامپزشک نمیرفتی.

بازنویسی دیگری از این حکایت / لطفا اینجا را کلیک نمایید

توجه     توجه     توجه

این مطلب کاملا اختصاصی بوده و هرگونه کپی برداری به هرنحوی از نظر ما اشکال دارد و حرام است.

درباره ی admin

با آرزوی موفقیت شما دانش آموزان گرامی

همچنین ببینید

لوگو مرجع انشا

جواب باهم بیندیشیم صفحه 20و21 شیمی یازدهم_بخش دوم

در این نوشته پاسخ پرسش‌های “ت و ث” را می‌خوانید. برای مشاهده بخش اول(پاسخ پرسش‌های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 + 15 =

لایسنس نود 32 آپدیت نود 32