پدر بزرگ و نوه ای بودند که همواره مانند دو دوست با هم بازی میکردم آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند سالها می گذشت و پدربزرگ پیر و پیر تر می شد در یکی از همین سال ها پدر بزرگ حال نه چندان خوشی نداشت گویی که انگار مریض شده …
ادامه نوشته »پدر بزرگ و نوه ای بودند که همواره مانند دو دوست با هم بازی میکردم آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند سالها می گذشت و پدربزرگ پیر و پیر تر می شد در یکی از همین سال ها پدر بزرگ حال نه چندان خوشی نداشت گویی که انگار مریض شده …
ادامه نوشته »