چند سالی بود که او را می شناختم و می دانستم دوست قابل اعتمادی است انشا صفحه 71 نگارش پنجم چند سالی بود که او را می شناختم و می دانستم دوست قابل اعتمادی است اما نمی دانستم چه شد که به چنین کاری دست زد حالا من مانده بودم …
ادامه نوشته »روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم و با آن مسیری را پیمودم
روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم و با آن مسیری را پیمودم روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم و با آن مسیری را پیمودم اول حس کردم عصا در دستم جا نمی گیرد ولی کم کم او دست مرا گرفت یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب …
ادامه نوشته »با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده ی خاکی میان درختان می گذشت
با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده ی خاکی میان درختان می گذشت انشا صفحه 71 نگارش پنجم درباره با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده ی خاکی میان درختان می گذشت یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و نوشته را …
ادامه نوشته »با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و آن ها را پریشان کند آن گاه
با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و آن ها را پریشان کند آن گاه انشا درباره با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و آن ها را پریشان کند آن گاه یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و …
ادامه نوشته »جواب نگارش صفحه 71 پنجم
جواب نگارش صفحه 71 پنجم یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و نوشته را ادامه دهید صفحه 71 پنجم جواب نگارش صفحه 71 پنجم | یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و نوشته را ادامه دهید 1- با خود گفت : اگر دست …
ادامه نوشته »