سوال روز :ایران چند سال تاریخ و تمدن دارد؟

حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت نگارش دهم

حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت نگارش دهم

باز آفرینی حکایت صفحه 25 نگارش دهم سگی بر لب جوی استخوانی یافت

حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت نگارش دهم

حکایت نگاری صفحه 25 دهم سگی بر لب جوی

روزی روزگاری بود دو سگ به همراه فرزندانشان در جنگل زندگی می کردند. سگ پدر و سگ مادر با همکاری یکدیگر برای خانواده غذا جمع میکردند. همه چیز خوب بود تا آنکه فصل پاییز فصل شروع بیماری ها فرارسید و سگ مادر مریض شد.

دو ماه گذشت و در این دو ماه سگ مادر هر روز ضعیف و ضعیف تر می شد تا اینکه یک روز دیگر نتوانست از جای خودش بلند شود، آنقدر خسته و کم جان شده بود که نای تکان خوردن هم نداشت. سگ پدر از اهالی جنگل برای درمان همسرش پرس و جو کرد از مرغابی های شنید که جوی آبی در چند قدمی آنجا قرار دارد و دور تا دور آن استخوان های مقوی و مغذی فرا گرفته که قطعا حال زنش را بهبود خواهد بخشید.

سگ پدر مکث نکرد و به راه افتاد. همزمان با او مستند سازی ایرانی نیز به آنجا رسید وقتی سگ را دید شروع کرد به فیلمبرداری کردن. سگ پدر پس از جستجوی فراوان تنها یک استخوان نه چندان بزرگ یافت. احتمالا با نزدیک شدن به فصل سرما و زمستان استخوان ها هم ناپدید شده بودند.

کمی ناامید شد اما همان هم غنیمت بود. مانند لنگه کفشی در بیابان! استخوان را به دندان گرفت و عزم برگشت کرد که نگاهش به تصویر استخوان در آب افتاد. چشمانش برق زد. سلامتی همسرش برای او بسیار مهم بود. پس بدون ذره ای تفکر دهانش را باز کرد تا استخوان درون اب را هم به چنگ آورد اما…

تکه استخوان آنجا نیز همسفر آب روان رودخانه شد. مستند ساز عجول که با دیدن آن صحنه بسیار هیجان زده شده بود سریع به فیلم خود خاتمه داد تا آن را به شهر ببرد و با آن مستند کوتاه معروف شود.

رفت… رفت و ندید که سگ پدر یا بهتر بگویم، سگ قهرمان چگونه درون آب پرید و استخوان را برای بار دیگر به دهات گرفت. از آب خارج شد و همچون موشی آب کشیده به خانه برگشت. سگ مادر بهبود یافت و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد.

آن مستند ساز عجول؟! همانطور که انتظار میرفت فیلم خود را با عنوان “طمع” منتشر کرد. وفاداری و عشق سگی به خانواده اش را خیلی ساده به حرص و طمع تبدیل کرد و اسم آن را درس عبرت گذاشت. انسان ها زود قضاوت می کنند نه؟ آن هم قضاوت های وحشتناک! آنقدر وحشتناک که حتی فکرشم نمیکردید درست است؟

شخصیت اصلی این قضاوت نا به جا، یک سگ بود که از قابلیت ادراک و احساسات برخورداری نبود اما ما انسان ها می فهمیم. دلمان می شکند و شاید هیچوقت حرفی نزنیم. بیایید با هم مهربان باشیم بیایید همدیگر را قضاوت نکنیم!

نویسنده خوب و محترم: پرنیان پرهیزگار از مدرسه نمونه دولتی حضرت معصومه (س) از استان شهرکرد

ساده نویسی حکایت صفحه 25 نگارش دهم

حکایت سگی بر لب جوی صفحه 25 نگارش پایه دهم

 

گردآوری توسط: مرجع انشا ensha.org

اخطار:

کپی برداری از مطالب “مرجع انشا” در سایت ها و وبلاگ ها ممنوع می باشد در صورت مشاهده مراتب به سایت ساماندهی و همچنین به DMCA Report از طریق گوگل گزارش داده خواهد شد. استفاده در مدارس و مکان های آموزشی هیچ مانعی ندارد.

درباره ی admin

با آرزوی موفقیت شما دانش آموزان گرامی

همچنین ببینید

لوگو مرجع انشا

جواب باهم بیندیشیم صفحه 20و21 شیمی یازدهم_بخش دوم

در این نوشته پاسخ پرسش‌های “ت و ث” را می‌خوانید. برای مشاهده بخش اول(پاسخ پرسش‌های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ده + نه =

لایسنس نود 32 آپدیت نود 32