انشا رااجع به جان بخشیدن به اشیا (تشخیص، شخصیت‌بخشی یا جان‌بخشی(به اشیاء))
یک روز معمولی مثل همه ی روزها بود که به مدرسه میرفتم و ذوق داشتم برای زنگ ورزش بالاخره زنگ ورزش رسید و یک ساعت گذشت ک معلم نیامد کم کم داشت چرتم میگرفت.
پلک هایم سنگین شده بود ک خودم را وسط اتاقم دیدم
کمد رو به ایینه گفت اگر من نبودم همیشه اتاق شلوغ بود و تمام لباس ها روی تخت و اطراف پراکنده میشد
چ خوب شد ک مرا خرید ،،،،
ایینه با چهره ی تمسخر امیزی رو به تخت کرد و هر دو زدند زیر خنده : انگار حالا ک هستی همیشه اتاق مرتب و تمیزه کلا این بچه شلختس، ایینه کش و قوسی به تنش داد و گف همتون میدونین ک اون وقتی میره بیرون ساعتها از من استفاده میکنه و به خودش میرسه پس من ضروری ترین چیزیم ک باید میخرید،،،
تخت پتو را کنار زد و اوفی از گرما و خستگی کشید و گفت: انگار فراموش کردین ک علاوه بر شبها نصف روز را هم روی من لم میدهد و خواب است مرا از همه تان بیشتر دوست دارد ولی تنبلی هم حدی دارد کاش هیچوقت مرا نخریده بود
دوچرخه ی آبی رنگم ک دو روز بود زنجیرش خراب شده بود با حالتی مریض گونه لبخند زد و گفت هرچی باشه همدم تنهاییش منم ، اما خب دیگه بچه نیس علاوه بر بازی باید کارای مهم تری انجام بده
بین این بگو مگو ها چشمشان به کتاب های ساکت درون قفسه افتاد و تمام وسایل اتاق زدند زیر خنده ،،،،
قطور ترین کتاب قفسه با حالتی شرمسار و ناراحت در حالیکه کلی گرد و غبار داشت سرفه ای کرد و گفت : چقدر ذوق داشتم وقتی دوستش مرا از کتابفروشی خرید و هدیه دادبه او، کاش کمی هم بمن توجه میکرد توقع زیادی ندارم حداقل شبی یک صفحه از من را بخواند راضیم. با صدای ناگهانی در همه ساکت شدند
از خواب پریدم و با دیدن معلم همه ایستادیم….
خانوم معلم بچهارو هدایت کرد سمت حیاط من اما فکرم رفته بود پیش خوابی که دیدم ،،،،اگر واقعا اشیا اتاقم حرف میزدند درست همین هارو میگفتند ؟ ایا من واقعا شلخته ام؟ ایا من اهل مطالعه نیستم؟ ایا من همه ی وقتم رو بیهوده میگذرونم؟ دوست داشتم تغییر کنم از امروز
من واقعا باید زمان را مدیریت میکردم تا به همه ی کارهایم برسم من میتونستم خیلی بهتر از این حرفا باشم پس از همین امروز تصمیم میگیرم ک متفاوت بشم😊
انشا در مورد جان بخشیدن به اشیا ، اشنا راجع به تشخیص ، انشا در مورد جان بخشی به اشیا ، انشادرمورد شخصیت بخشی ، انشای غیرتکراری جدید
