سوال روز :ایران چند سال تاریخ و تمدن دارد؟

انشا درباره سفرنامه درس ششم نگارش یازدهم

انشا درباره سفرنامه درس ششم نگارش یازدهم

انشا با موضوع سفرنامه درس ششم نگارش پایه یازدهم

انشا درباره سفرنامه درس ششم نگارش یازدهم

انشا درس 6 نگارش 11 درباره سفرنامه

♥موضوع اول سفرنامه نویسی:

اواخر اسفند ماه بود و خورشید کم فروغ؛ ومن می رفتم به سوی رهایی و جایی که حرف ها بوی آرامش می دهند و آرامش تعریفی نداشت جز اینکه تو در آغوش خانواده باشی و همین بس که بدانی هستند و وجودشان دلگرمی است.

کویر باز هم مرموزانه صلابتش را به رخ می کشید و کوه بیش از هرشب سنگینی اش را بر دوش دشت می انداخت، و تنهایی آوا انداخت در تن صدای خسته ی دشت. ستارگان دلبرانه می رقصیدند و ماه عاشقانه چشم به آنها دوخته بود. آیا این عشق ماهیت نمی شناخت؟

نیمه شب به انتهای بودنش رسیده بود و ما نیمی از راه را گذرانده بودیم. هنوز چند ساعتی به مقصد مانده بود که این اتاقک سیار نفس گیر از حرکت ایستاد. نسیم صبحگاهی دل می ربود و بوی نارنج مشامم را نوازش می کرد و هوا بس جوانمردانه دل انگیز بود. کو دلی که دلدادگی کند در این هوای نابی که بوی عید می دهد و تازگی؟!

دلم نوای شجریان می خواست و زمزمه های ناشیانه! بازهم رسیدن به دل می نشیند. امروز روز دوم است. کارون چو گیسوی پریشان دختری بر شانه های لخت زمین تاب می خورد و در گذرگاه نسیم سرودی دیگر آغاز می کرد؛ نوایی از بودن و ماندن. باز هم بانگ یا مقلب القلوب رنگ گرفته بود و بغض حول حالنا در گلو جولان می داد به امید حالی بهتر و به ناچار تغییر و تغییر.

حال غریبی دست به دامان دلم شده بود و گاهی چه سخت است از میان بغض های خفته ی یکساله ات لبخندی جوانه بزند و تو تبریک بگویی سالی را که نو شده. از عیدی های لای قرآن که بگذریم میرسیم به انتهای بودن شب و چه زود روزها به پایان می رسند. به رسم و آیین دیرین سبزی پلو با ماهی سفره را مزین کرده بود و چه شیرنند شبهایی که در جوار خانواده می نشینی و بزرگ خانواده غزلی می خواند و روح را نوازش می دهد و صیقل؛ دروغ نگفته اند که زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است.

نمیدانم چرا؟ اما هیبت جنوب ایران را ستایش می کنم. اصلا گویی درفش ایران دراین سو وقتی بر فراز آسمان پدیدار می شود صلابتش بیش از پیش می شود و غرور رنگ می گیرد در تن صدای گرفته ام که من ایرانی ام. ازاین مرکز خوزستان که بگذریم شهرها بسیارند و تاریخ ها دراز و بزرگی ها عظیم. از دزفول و شوش و اندیمشک که بگذریم خرمشهر چیز دیگری است!

در جغرافیای فهم من، خرمشهر دروازه ی عبور سفیران عابد است که با قطرات خون وضوی عشق می گرفتند و به ملکوت می پیوستند، خرمشهر مقر شاهدان شاهدی است که گواهشان ذکر یا حسین بود و حضور جاویدشان تجلی کربلایی دیگر. نخل ها قصیده ی بلند فراق را به گوش باد میخوانند و اینک بازهم خرمشهر که نامش را دل های آزاده چه عاشقانه هجی میکنند، و بازهم نخل ها سرفرازیشان را به رخ می کشند و خواهند کشید که اهل خوزستانند.

ندایی از اندرونم بانگ برمی دارد، پلک بگشا و ببین که این شهر خون و قیام چگونه استوار مانده و در پس این اروند پر غرور چگونه دل می لرزاند؟ لاله های اهوازی و سوسن های سوسنگردی، رازقیهای دزفولی و شقایق های اهل شوش چه بینهایت دل می برند و چه مردانه ایستاده اند پای این مرز و بوم. جنوب را برای غیرت و دلاوری مردان کشورم می خواهم، برای آنانی که جان دادند، خون دادند و ما زندگی حالمان را مدیون جان آنانیم و این یعنی آرامش.

♥موضوع دوم سفرنامه نویسی:

امروز پنج شنبه، تیرماه نود و شش تصمیم گرفتیم از خونه بزنیم بیرون. هر چیزی که لازم بود را جمع کردیم و راه افتادیم. از آنجاییکه ما خانواده برنامه ریزی هستیم و همه برنامه ریزی های قبل ما سوتفاهم بود، بعد گذشت نیم ساعت یهو تو ماشین شروع کردند به بحث اینکه کجا برویم؟ بالاخره با جنگ و دعوا وجدل های فراوان و مقدار آسیب دیدگی های مختصر تصمیم گرفتیم که برویم دریای بهنمیر، می دونید کجاست؟ همان جاییکه «ایمان فلاح » تو آهنگش میگه: «دارنی بخر، نارنی بخر»

خلاصه، بعد مدتها در راه بودن رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم به سمت ساحل رفتیم. من تا مچ پا توی شن بودم، باورتان نمیشود چه فضای بکر و جذابی بود! هر جاذبه طبیعی و مصنوعی در آن یافت می شد. گویا آمازون بود، بله درست است شما اشتباه حدس زدید! آنجا پر بود از بطری ها و رنگ ها و برند های متفاوت انواع پوست میوه اعم از بهشتی و جهنمی، بین آنها یک پوشک بچه که مارکش هم «مای بی بی» بود خودنمایی می کرد، واقعا نمی دانم پوشک آنجا میان این همه جاذبه چه نقشی داشت، بهر حال نهایت استفاده را از محیط بردیم!!

همانجا یکدفعه دیدم یک اسب با صاحبش دارند می آیند، صاحب اسب را صدا کردم و گفتم: «ببخشید برای سواریه دیگه»، گفت:« پ ن پ، برای بازیه !»، بعد من چشمی نازک کردم و با خودم گفتم: «آب نمکیه واسه خودش»!

بالاخره خواستم که سوار شوم رفتم یک پا را گذاشتم داخل رکاب، آن یکی پا را نگذاشته بودم که اسب حرکت کرد بعد گفتم: هوش، چته! یکدفعه دیدم، اسب میگه پوف، همون صدای پوف اسب که تو مدرسه نمایشش را در آوردیم، فکر کنم منظور اسب این بود که ببند و بتمرگ سرجات!

خیلی راحت میشه نتیجه گرفت که اسب با من ارتباط برقرار نکرده بود یک کم که رفتم جلو، آقاهه تلفنش زنگ خورد به من گفت: «شما مستقیم برین اگه طنابشو تکون ندی با همین سرعت میره، اگه تکون بدی سرعتشو زیاد میکنه، اگه طناب و بچرخونی دور بر گردون میزنه» گفتم: «اِ، چه مجهزه، ولی تو رو خدا منو با این خر نفهم تنها نذار»، آقاهه همون جا ایستاد سه دقیقه گذشت دیدم اسب داره سرعتشو زیاد میکنه گفتم یا خداخودت رحم کن، باورتون نمیشه واسه اینکه سالم پیاده شم کل قرآن رو از حفظ ختم کردم. بعد به پشت نگاه کردم دیدم آقاهه انگار داره تو سواحل آنتالیا قدم میزنه. من دارم به فنا میرم، اون داره برنزه میکنه.

بعد داد زدم و گفتم: «آقا توروبه خدا زود باش، تورو خدا آقا این داره میره» بعد تو دلم گفتم: ان شاءالله خبر سلامتی تو رو بیارن، ان شاءالله بری زیر سه چرخه پسر خاله ام، ان شاءالله سرطان از نوع خوبشو بگیری»، باور کردید اینارو من گفته باشم، حالا همه رو نقیض کنید میشود حرف واقعی دلم، با اسب که راحت بودم بلند گفتم: «بذار بیام پایین یک آدمی بسازم من از تو، سرکش نفهم». نه انگاری چندان نفهم نیست.

آخه سرعتشو بیشتر کرد بالاخره آقاهه آمد و گفت: «مگه نگفتم طنابو تکون نده، منم گفتم: «تکون چیه؟ تکون ندادم که! اسبتون نمونه بارز یک گاو وحشیه، با آدم ارتباط بر قرار نمیکنه من چیکار کنم؟ اسبتون رو قبل از سواری یه تعلیمی بدین تورو خدا» خلاصه به هر طریقی بود نجات پیدا کردم.

سفر کردنمان سودی نداست، نزدیک بود در عنفوان جوانی با دار فانی خداحافظی کنم.

نویسنده موضوع اول: فاطمه بیات آموزشگاه نشاط نو ناحیه یک مشهد

نویسنده موضوع دوم: ساناز آقا کوچکی پایه یازدهم انسانی استان مازندران سوادکوه شمالی (شیرگاه)

انشا سفرنامه نویسی نگارش یازدهم

انشا درس ششم نگارش یازدهم سفرنامه

 

گردآوری توسط: مرجع انشا ensha.org

اخطار:

کپی برداری از مطالب “مرجع انشا” در سایت ها و وبلاگ ها ممنوع می باشد در صورت مشاهده مراتب به سایت ساماندهی و همچنین به DMCA Report از طریق گوگل گزارش داده خواهد شد. استفاده در مدارس و مکان های آموزشی هیچ مانعی ندارد.

درباره ی admin

با آرزوی موفقیت شما دانش آموزان گرامی

همچنین ببینید

لوگو مرجع انشا

جواب باهم بیندیشیم صفحه 20و21 شیمی یازدهم_بخش دوم

در این نوشته پاسخ پرسش‌های “ت و ث” را می‌خوانید. برای مشاهده بخش اول(پاسخ پرسش‌های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه × یک =

لایسنس نود 32 آپدیت نود 32