سوال روز :ایران چند سال تاریخ و تمدن دارد؟

انشا آدم فضایی صفحه 21 نگارش نهم

انشا آدم فضایی صفحه 21 نگارش نهم

انشا ذهنی آدم فضایی نگارش نهم

 

 

انشا آدم فضایی صفحه 21 نگارش نهم

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و پس از طراحی نقشه ذهنی، به کمک یکی از راه های پرورش فکر، متنی درباره آن بنویسید.

 

برای مشاهده به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

آدم فضایی 1

ساعت 8 شب شد . من و علی و مجتبی به محل سفر به فضا رفتیم. چقدر شلوغ بود. همه که حدودا 20 نفر میشدن لباس مناسب فضانوردی را پوشیده بودن. ما هم سه دست لباس مخصوص را گرفتیم و سوار شدیم. پیش خودمان میگفتیم یعنی این ما هستیم که میخواهیم به فضا سفر کنیم. ساعت 9 شب شد و فضاپیما پرواز کرد. بعد از گذشت یک دقیقه همه ی شهر اندازه ی یک قوطی کبریت بود.

از کنار ستارگان و سیاره ها رد میشدیم و کم کم به کره ماه رسیدیم و فضاپیما توقف کرد و جلیقه های مخصوص پوشیدیم و پیاده شدیم. دل و جرات میخواست. دل را به دریا زدیم و سه نفری دست هم را گرفتیم و زدیم بیرون.

در فضا انگار پرواز میکردیم ، معلق بودیم. خنده داشت تا حالا اینطوری نشده بودیم. روی کره ماه نشستیم و داشتیم قدم میزدیم که متوجه دو تا موجود عجیب و غریب شدیم اول ترسیدیم اما بعد با چهره مظلومشان مواجه شدیم. آری انها ادم فضایی بودند.

کمی با آنها حرف زدیم و من کنجکاو به آن ها هم دست دادم. خیلی جالب بود تا حالا توی فیلم ها آدم فضایی دیده بودم اما الان در چند قدمی من هستند. خوشحال شدم که با آنها ملاقات کردم و پس از گذشت مدتی دوباره سوار شدیم که به زمین برگردیم. از توی پنجره فضاپیما، باهاشون خداحافظی کردم و برایمان دست تکان دادند. سفر خوبی بود و برگشتیمو برای خانواده ام همه ی ماجرا رو توضیح دادم.

آدم فضایی 2

ساعت 3 نصف شب از صداهای ناهنجار و زیاد از خواب پریدم ، از پشت پنجره متوجه نوری شدم به پشت پنجره رفتم ترسیده بودم. متوجه سفینه فضایی شدم.

چند نفر از سفینه پیاده شدند و به طرف من آمدند. پنجره را از ترس بستم و مدتی نگاهشون کردم. اما بعد گذشت چند دقیقه یکی از آنها به شیشه زد . تق تق

تقصیری نداشتم با اسلحه های عجیب و غریب و ترسناک سمت من آمده بودند. مجبور شدم پنجره را باز کنم. پنجره را با آرامی باز کردم و یکی از آدم فضایی ها جلو آمد و باهام صحبت کرد.

نامم را پرسید و اطلاعات کاملی ازم گرفت. سپس به من گفتند که ما ماموریتی داریم که شهر را نابود کنیم و تو هم باید همراه ما باشی و به ما کمک کنید.

من تعجب کردم و به شدت مخالفت کردم و اصرار کردم که کلا حمله را لغو کنند. اما آنها میگفتند حمله حمله.

پس از مدتی جر و بحث آنها رفتند و من هم پنجره را بستم و رفتم که توی تختم بخوابم و به جریان پیش آمده فکر میکردم.

نمیدانم کی خوابم برد و صبح بیدار شدم متوجه شدم که دیشب رو کل موضوع و ماجرا را خواب دیدم و پیش خودم خندیدم و رفتم با خانواده صبحانه خوردم. جریان پیش آمده را پیش پدرم بازگو کردم و با هم کلی خندیدیم.

 

انشا آدم فضایی صفحه 21 نگارش نهم

 

توجه     توجه     توجه

این انشا کاملا اختصاصی بوده و هرگونه کپی برداری به هرنحوی از نظر ما اشکال دارد و حرام است.

 

 

درباره ی admin

با آرزوی موفقیت شما دانش آموزان گرامی

همچنین ببینید

لوگو مرجع انشا

جواب باهم بیندیشیم صفحه 20و21 شیمی یازدهم_بخش دوم

در این نوشته پاسخ پرسش‌های “ت و ث” را می‌خوانید. برای مشاهده بخش اول(پاسخ پرسش‌های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یازده + نوزده =

لایسنس نود 32 آپدیت نود 32